رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

کارای جدید فسقل من

سلام خوشگل مامان.ببخشید این روزا دیر اپ میکنم مامان کمی بی حوصله ست.اومدم از شیرین کاریات بگم که بدونی اگه مامان یهو قورتت داد بدونی تقصیر خودتی کوچولوی خوردنی من. چند روز پیش دیدم که کنار اون توپ زرده ت که کوچولوئه ایستادی دیدم با پات شوتش کردی و بعدم رفتی دنبالش و بازم شوتش کردی رفت اونور و بازم رفتی دنبالش.دخترم ماشالا فوتبالیستی شده واسه خودش. یه کار دیگه هم از دیروز دیدم داری انجامش میدی اینه که بوس میکنی از نوع صدا دارش.اینقدر بامزه بوس میکنی.قربونت برم من و دیروز (شنبه8مهر91)دیدم که خودت تونستی مستقل از هر چیز دیگه وایسی قبلا دستتو به مبلی میزی میگرفتی و می ایستادی و شروع میکردی به تاتی کردن اما دیروز خودت دستای کوچولوتو گذاش...
10 مهر 1391

شد 3قدم به جلو(جمعه 10شهریور91)

واااااااااااای خدا شکرت بخاطر این فندق طلایی که به من دادی.همین الان یعنی ٥دقیقه پیش ایستاده بودی و منم اومدم جلوت و گفتم بیا پیش مامان و تشویقت کردم که راه بری و تونستی ٣قدم رو بدون کمک بیای اما قدم چهارمو افتادی.ااااای جااان من.منتظر قدم های بعدیتم خوشگل من جینگلی من   سرگرمی امروزتم این شده که از پله آشپزخونه بری پایین بیای بالا.قربون دخترم برک که دیگه ٤دست و پا میتونه از پله بیاد پایین اما چون یه دونه ست میذارم این کارو کنی و از دور هم خودم مراقبتم و دو سه روزیه منو صدا میکنی البته وقتی میخوای بغلت کنم و البته کماکان بابا رو بیشتر میگی ناقلا  یه کار دیگه هم چند روز پیش موفق به انجامش شدی،عکسای آویزون شدن از ...
10 شهريور 1391

یک قدم به جلو

دیشب اروم بلند شدی و ایستادی... خوبه خوب حواسم بهت بود... بعد آهسته و با احتیاط پای چپتو بلند کردی و گذاشتی زمین و یه قدم برداشتی... ولی واسه قدم بعدی دیگه افتادی.قربونت برم که یه قدم برداشتی.منتظرم تا راه افتادنتو ببینم.یعنی میشه تو یک سالگیت با راه رفتن منو بابایی رو سوپرایز کنی؟؟ ...
9 شهريور 1391

و کاری دیگر از رومینا در اولین روز سال 91

دخملی من فندق من عسل من، روز اول سال جدید مامان بابا رو با کارای جدیدت شاد کردی امروز مطمئنا یکی از بهترین روزای من خواهد شد امروز صبح(١/١/٩١)که از خواب پا شدی گذاشتمت تو هال و رفتم تو آشپزخونه شروع به ناهار پختن کردم بعد که اومدم بهت سر زدم دیدم چرخیدیو به پهلو شدی الهی قربونت برم کلی ذوقتو کردم و زودی به بابایی خبر دادم اونم کلی ذوقتو کرد اینم عکسی از تلاشت عزیز مامان   هر وقت تنها مبذارمت میرم میام میبینم از بس وول خوردی از جات خارج شدی و سری بعدش هم دیدم جورابتو از پات در آوردی و مشغول خوردنشی   امشب هم بعد از اینکه از خونه پدر جوون برگشتیم پوشکتو عوض کردم و رفتم تو اتاقو برگشتم دیدم بععع...
2 فروردين 1391
1