بدون عنوان
سلام سلام
عزیز مامان ببخشید که چند وقتیه وبت دیر به دیر آپ میشه خودت میدونی مامان گرفتاره
اول بگم که پنجشنبه قبل خاله راضیه امتحان علوم پایه داشت و خدا روشکر امتحانشو عالی داده بود
ولی خب نمیتونست برگرده خونه چون از شنبه کلاساش شروع شده بود ولی قراره 25 م از شیراز بیاد خونه.عزیز دلم حمعه عصر که با پدرجون و خاله سمیرا رفتیم خونه شون دیدیم به به خاله طیبه و خاله سمیرا سرما خوردن.شب که خواستم بخوابم کمی احساس گلو درد میکردم صبح شنبه 8 کلاس داشتم ساعت7 بلند شدم دیدم نا ندارم بدنم حسابی کوفته بود و گلو درد شدید داشتم دیدم اصلا نمیشه رفت سر کلاس اس دادم به مسئول آموزش که کلاسای امروز تشکیل نمیشه.عصر با خاله طیبه رفتیم دکتر یه آمپول پنی سلین نوشت و دوتا قرص .البته از ائنجایی که علاقه بسیاری به آمپول زدن دارم از زیر آمپوله در رفتم!!!!!!و خب قرصامو که خوردم یکشنبه صبح که از خواب پا شدم دیدم کوفتگیم کاملا رفع شده و فقط کمی گلو درد داشتم.بگم که روز شنبه مامان اصلا حال نداشت تو بغل بگیرتت هم اینکه سرما خورده بودمو نمیخواستم به تو انتقال بدم هم اینکه کوفتگیو حسابی بی حوصله م کرده بود و فندقی من هی میخواست بیاد پیش مامان بمیرم الهی.مادر جون سرتو گرم میکرد که نخوای خودتو سمت من بکشی .اما بگم از خوابیدن شما که با اوضاع سرماخوردگی مامان ، شما هم حسابی شبا بازیت میگرفتو نمیخوابیدی یعنی 11خوابت میبرد اکثرا،اما سر12 بیدار میشدیو دیگه اصلا خوابت نمیومد و شروع میکردی به خندیدن و جیغو داد،بنده خدا مادر جونت هم که حسابی خسته بود از بس از صبح باید هواسش به شما باشه و باهات بازی کنه یا خوابت کنه یا بغلت کنه و بچرخونت و خب تو این اوضاع کسالت مامان هم بیشتر اذیت شد دستش درد نکنه ایشالا جبران کنم، و خب بگم که شما به هزار زور و صلوات 2:30 - 3 میخوابیدی و هر1-2 ساعت باز شیر میخواستی و من بیچاره هم صبح 8-9 کلاس داشتم
قربونت برم که حسابی خاله طیبه رو دوست داری تا چشمت بهش میخوره لبخندت میاد رو اون لبای خوشگلت.البته خاله طیبه هم حسابی دوست داره و کلی قربون صدقه ت میره و کلی میخندونتت و تو هم واسش از اون خنده های صدادار که اون دوست داره میکنی.قربونت بشم من فندقم
مامان تا 3 شنبه بهتر شدو خوشحال که دیگه خوب شده اما 4شنبه(امروز) که از خواب پا شدم چنان سرماخوردگی اومده بود سراغم که صدام در نمیومد شما هم از روز قبلش آبریزش بینیت باز شروع شده و خب ایندفعه خیلی شدیدتره قربونت برم که کمی نفس کشیدنت صدا دار شده ایشالا زودی خوب شی فندقم
عزیز دلم،مامان چشمش بهتر نشده داروهای دکتر بوشهر جواب نداد و بابا به یکی از دوستاش گفته واسم نوبت دکتر شیراز بگیرن اگه نوبت بدن احتمالا هفته آینده بریم شیراز.خیلی نگران چشمم شدم دعا کن واسه مامانی.
ویه خبر خوش اینه یه نی نی کوچولو بدنیا اومده دختر دایی مسعود(دایی مامانی) روز دوشنبه دنیا اومد اسمشو قراره الینا باشه هنوز عکسی ازش ندارم در اولین فرصت عکسشو واست میذارم
چند تا عکس از این چند روزت دارم که میذارم
رومینای 5ماه و 14 روزه
اینجا با کمک پتو بالشت نشستی فندقم
اینجا سوار روروکت شدی
اینجا داشتی نگاش میکردی وقتی اینجوری نگاه میکنی یعنی نقشه ای واسه خوردنش داری
و خب نقشه عملی شد!!!
و اینجا
رومینای 5ماه و 19 روزه با موهای در هم
قربونت برم که داشتی واسم حرف میزدی عزیزززززززززززززززم
چند تا عکس دیگه هم خاله سمیرا ازت انداخته که قراره فردا با خودش بیاره