رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

9ماه و 23 روزگی فندق خانم من

فندق من سرماخورده. دیروز رفتیم دکتر کلی دارو داد.البته دخترگلم خوش دارو ه و زیاد اذیت نمیشم واسه دارو دادن بهش.داد از هوای اینجا کولرو خاموش کنی گرمه روشن کنی هر چقدر هم درجه رو کم بذاری بازم بخاطر شرجیش خونه یخ میکنه.ایشالا فندقم زودی خوب شه. ...
22 تير 1391

9ماه و21 روزگی فندق نانازم

سلام فندق من.  حسابی این روزا شیطون شدی دیگه هم علاقه به روروکت نداری یعنی وقتی میخوام بذارمت توش پاهاتو از هم وا میکنی که نری توش.این روزا فقط میخوای ٤دست و پا بری و تا به تکیه گاه رسیدی دست بگیری و بلند شی و اظهار خوشحالی کنی مامان قربون این ذوق کردنت بره.حتی دیگه نمیتونم تو آشپزخونه هم ببرمت یا پاهای منو گرفتیو سعی داری وایسی تا کابینت یا یخچال. دوست دارم زود راه بیوفتی هر چند دیگه اونموقع کنترل کردنت سخته ولی لحظه شماری میکنم واسه اون موقعی که رو پاهای خودت وایسی و قدم برداری.کماکان شبا بد میخوابی نمیدونم چرا     ...
19 تير 1391

بگید دیشب این فندق من چند خوابید؟؟؟؟!!!!!

وااااااااااااای چقدر خوابم میاد عرضم به حضور فندق خودم که دیشب ططرفای١٠ اینا بود اومدم که بشینم برگه ها رو تصحیح کنم اصلا نذاشتی کلی برگه ها رو مچاله کردی تازه بعدشم خودکار قرمز تو دستمو میخواستی ما هم دیدیم نمیشه اینجوری بساطو جمع کردیم کمی گذشت طرفای١٢ دیدم چشاتو میمالی دیدم خوابت میاد بهت شیر دادم و طرفای١خوابت برد خوابوندمتو اومدم سراغ ورقه های امتحانی.تا٣تونستم دو سریشو ردیف کنم بگذریم که تو این ٢ساعت٤بار بیدار شدی نمیدونم چرا این چند وقت بیقرار میشی شبا فکر کنم بخاطر دندونات باشه خب دیگه ساعت٣ بود تا خوابیدم همین که چشمم گرم شد که خوابم ببره بیدار شدی اومدم باز بخوابونمت دیدم هی وای من چشای فندقی من هیچ رقم به خواب نمیخوره و ...
17 تير 1391

اهای اهای خبردار ...

سلام عزیز دل مامان .با یه تاخیر میخوام بگم که بالاخره اولین مروارید فندقی من نمایان شد بگم کی بود؟؟؟؟سه شنبه ٦/٤/٩١ بود که عزیز جون داشت بهت غذا میداد هی صدای خوردن یه چی به قاشق رو میشنیدیم اما هر چی نگاه میکردمو دست میزدم چیزی نبود تا اینکه بالاخره روز جمعه کشف کردم این مرواریدو.مبارکت باشه فندق من.تاریخ ثبتشو همون ٣شنبه در نظر میگیرم یعنی در ٢٨٤مین روز زندگیت به روایت تاریخ بالای صفحه وبت میشه ٩ماه و٩روزگی.مبارک باشه عزیز دلم.البته این١هفته خیلی شبا بیقرار شده بودی و همه شبا رو ٤-٥ ساعتیو رو پای من میخوابیدی.ایشالا که واسه بقیه ش اذیت نشی جوجوی من. و یه خبر دیگه که این روزا ئاری سعی میکنی رو پاهات وایسی به هر تکیه گاهی که رسیدی از منو...
12 تير 1391

9ماه و9روزگی فندقم مبارک

  این لباسو هم خاله طیبه واست خریده به قول خودش" واسه جوجو خریدم" مرسی خاله طیبه   اینجا هم کلاهی که دایی رحیم تازه خریده بودو گذاشتم سرت اینم رومینای کتاب خون قربون اون دستای کوچولوت برم من که میخواستی صفحاتو از هم باز کنی ...
6 تير 1391

خودتون ببینید

٩ماه و ٣روزگی اینجا میخواستی موبایلو ازم بگیری خوشگل من دارم به این فکر میکنم با کدومش بازی کنم من این بع بعی رو بیشتر دوست دارم ٩ماه و ٥روزگی شیطونیای رومینا خانم شروع شده دیگه اون روز بابا داشت تو آشپزخونه هندونه قاچ میکرد شما هم که عاشق هندونه گفتم بذارم خودت ببینم چطوری میخوری عجب هندونه ای یه کاش همش بره تو دهنم     ...
4 تير 1391
1