رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

1سال و 3ماهگی و 11روزگی

سلام فندق خانم خوشگل من.اومدم بگم که کلاسای مامانی دیگه تموم شد.هوراااااااااااا اما بگم از کارات این روزا شعره چشم چشم دو ابرو واست زیاد میخونم تا شروع میکنم به خوندن دستتو میذاری رو بینیت حالا نمیدونم چرا رو بینیت حتی یه برگه گذاشتمو همینطور که این شعرو میخوندم یه شکلک با دو چشم و دو ابرو و بینی و دهان کشیدم و تا شروع بخوندن کردم دیدم دستتو باز گذاشتی رو بینیت واقعا عجیبه ها امروز غروب داشتم کابینتا رو کمی وسایلشون رو جابجا میکردم که جایه یه سری چیزا رو کنم حالا فکر کن من نشستم جلودر کابینت اونوقت شما میای و با زور اون سر فندقیتو از کنار سر من میاری داخل کابینت که ببینی چه خبره بعدم منو هل میدی که خودت بیای بری تو کابینت اخه من نمیدونم وروج...
9 دی 1391

15ماهگی فندقی

سلام خوشگل و ملوسک من.١٥ماهگیت مبارک عزیزم.این روزا حسابی منو شما سرما خوردیم امروز که نوبت بهداشت داشتی وقت دکتر هم گرفتم که ببرمت دکتر.اول رفتیم بهداشت و قد و وزن ودرو سرتو اندازه گرفتن خدا رو شکر همه چی عالی بود اونجا هم که شیطونی میکردی و تو اتاق پزشک و اتاق مامایی سرک میکشیدی و میرفتی کنار مامانایه نی نی ها وایمیستادی نگاشون میکردی.قدت٨٠بود وزنت٤٠٠/١١و دورسرت٥/٤٧.ماشالا همه چی خوب بود.بعدشم رفتیم دکتر .گلوت عفونت کرده و دکتر دارو نوشت واست خودمم رفتم دکتر و واسه منم دارو نوشت .خیلی بهونه گیر شدی این روزا ایشالا زودی خوب شی عسلم. بعدا نوشت: چند دقیقه پیش رفتم لباسا رو که بیرون پهن کرده بودمو خشک شده بودو آوردم تو گذاشتم رو تخت که بع...
26 آذر 1391

بدون عنوان

سلام فندق مامان.هر روز کارای با مزه ت بیشتر میشه و من بیشتر دوست دارم بخورمت وروجک.چند شب پیش بابایی جلو تی وی دراز کشیده بود و شما هم داشتی واسه خودت اون اطراف میچرخیدی یهو دیدم رفتی خودتو انداختی رو بابای و سرتو گذاشتی رو سینه ش گفتم این دختره چقدر خودشو لوس میکنه اصلا توجهی نکردی و به لوس کردن خودت ادامه دادی سه شب پیش خونه بابا حاجی بودیم و من اون شب حالم خوش نبود و دراز کشیده بودم نزدیکای ساعت١١شب بود و پتو و تشکتو اورده بودم که کم کم بخوابونمت دیدم پتو برداشتی و کمی دنبال خودت کشیدیو بعد هم کشون کشون اوردی انداختی رو من یعنی میخواستم درسته قورتت بدما وروجک. پریشب(خونه بابا حاجی) من رفته بودم کاری انجام بدم تو یکی از اتا...
24 آذر 1391

...

سلام شیطونک مامان فندق دوست داشتنی من.اول ببخشید که دیر اپ میکنم.بعدم بگم که اصلا نشد ازت عکس بگیرم آخه تا دوربینو دستم میبینی میای سمتمو عکسا بد میشن و خب اصلا مناسب گذاشتن تو وبت نیستن.خب حالا بریم سر شیرین کاریا و شیطونی های سرکار خانم.حسابی شیطون شدی و ماشالا یه جا بند نمیشی چه انرزی داری مامانی.ایشالا که همیشه سالم باشی.و خب بگم که چند وقتیه که خیلی بیقراری میکنی و ربع ساعتی یه بار شیر میخوای نمیدونم چرا اینجوری شدی؟؟ حسابی کارامونو تقلید میکنی ...تو مراسم خاله بتی که میدیدی خانما سینه میزدن و تو پاشون میزدن شما هم انجام میدادی البته سینه که چه بگم میزدی تو شکمت. اگه یه وقت بابایی یا من لباسمون رو جایی بذاریم که دستت بهش برسه میری و بر...
12 آذر 1391

بدون عنوان

روز٣شنبه با پدر جون  اومدیم بوشهر چون میخواست بخاری گازی بخره از مامان خواست که تو انتخابش کمک کنه منو شما و خاله طیبه با پدرجون اومدیم بوشهر.اما بگم از شیطنتهای شما تو مغازه که میرفتی و انگشتتو میزدی به خانم فروشنده یه بابائه با دخترش هم اومده بود رفتی پیش دخترکوچولوئه و انگشتتو بهش زدی (این روش شماست واسه اینکه یکیو متوجه خودت کنی)اما دخترکوچولوئه رفت پیش باباش ایستاد .اما بازم از تلاش دست برنداشتیو حسابی کل مغازه رو گشتی واسه خودت و میرفتیو به اجاق گازا و سینک ها دست میزدی و از بین بخاری ها هم رد میشدی و میرفتی سمت دیگه و چقدرم از این کار خوشت اومده بود شیطونک. حالا عکساشو واست میذارم از ماجرای امشبت(٥شنبه٢اذر٩١)هم بگم که من با خ...
3 آذر 1391

یه کار جدید از رومینا(جمعه28مهر91)

امروز عصر برگشتیم بوشهر .منم اومدمو لباسای کثیف رو انداختم لباسشویی.بعد که کار ماشین تموم شد لباسا رو درآوردم گذاشتم سبد که ببرم پهنشون کنم.تو این فاصله داشتم با خاله شبنم حرف میزدم یهو برگشتم دیدم داری دونه دونه لباسا رو از سبد برمیداری و میذاری تو ماشین(اخه من بعد شستن لباسا در ماشین رو ربع ساعتی باز میذارم تا نم داخلش خشک شه)و شما داشتی دونه دونه لباسا رو میذاشتی باز تو ماشین .یعنی اومدم یه ماچت کردم .دلم میخواست قورتت بدم ورجک من. از کارای خونه پدر جوون هم کمی بگم.دیروز از کلاس برگشته بودم و خیلی خسته بودم کنار مادرجوون نشسته بودم که خواستی از اتاق بری بیرون و چون کمرم درد میکرد و خواستم یه جوری برگردونمت تو اتاق صدات کردم رومینا و وقت...
28 مهر 1391
1