8ماهگیت مبارک عسل من
برای تو فندق نازنینم می نویسم شاید بعدها بخوانی و یاد کنی از این روزها از روزهایی که عاشقانه نگاهت می کردم عاشقانه بغلت می کردم و عاشقانه می پرسیدمت و ببینی که هنوز هم این عاشقانه ها ادامه داره عشق مامان و امروز تا جایی که ذهنم کمکم کنه برات می نویسم کارهایی رو که ما رو عاشق میکنه عزیزکم .
عاشقتم وقتی با روروکت میری واسه کارخرابی و مامان تا میگه ااا رومینا کجا؟برمیگردی و نگام میکنی و تندتر میری همون سمت
عاشقتم وقتی در یخچالو وا میکنم خودتو با سرعت نور میرسونی به یخچال که بری توش
عاشقتم وقتی بستنی ببینی دستم دیگه نمیذاری بخورمش و هی دستمو میگیری و میکشی سمت خودت که بستنی برسه به دهنت
عاشقتم وقتی از دانشگاه بر میگردم و میگم سلام مامانی واسم دستاتو تکون میدی و میخوای بیای بغلم
عاشقتم وقتی میبینم از این اتاق میری اون یکی اتاق و من باید بیام دنبالت برگردونمت تو سالن که جلو چشمم باشی
عاشقتم وقتی گردنتو بوس میکنمو تو واسم با صدای بلند میخندی و منم هی بوست میکنم که بیشتر بخندی
عاشقتم وقتی میخوای با لبای بهم فشرده ت فوت کنی و نمیشه
من همه جوره عاشقتم فندق من عسل من نفس من
دوستت دارم هوااااااااااااااااااااااااااااااااااارتا
ماهگیت مبارک عزیز دلم