با تاخیر...آمدیم
سلام خوشگل مامان ،ملوسک من،جینگلی منما دوشنبه رفتیم خونه پدرجون و چهارشنبه شب برگشتیم اونجا هم همه از شیطونی شما مستفیض شدنتا یه لحظه ولت میکردیم میرفتی که از پله ها بالا بری و راه اتاق خاله سمیرا رو در پیش بگیری البته همچینی ژن شیطونیت قویه چون تا میرفتی سمت پله ها برمیگشتی ما رو نگاه میکردی ما هم میگفتیم بگیریش این دختره رو و شما هم جیغ کشان میرفتی سمت پله ها.من قربون تو برم که اینقدر جیگری
تو اتاق خاله سمیرا هم که میرفتی آویزون صندلی خاله میشدیو و خاله هم شما رو میذاشت رو پاهاش و شما هم لبخند رو لبات مینشست که آخ جون یه صفحه کلید جلو رومه و میکوبیدی روش
مادر جون هم که از دست شما وروجک مرتب باید کف آشپزخونه رو دستمال میکشید آخه میرفتی سراغ آبسردکن و شیرشو میکشیدیو و خودتو خیس میکردی و کف آشپزخونه هم پر آب
پدر جون هم که عادت نداره با بچه زیر دوسال بازی کنه چقدر نوه اولش عزیزه که باهات بازی میکرد شما هم خودتو لوس میکردی واسش ، وقتی تکیه داده بود و تی وی میدید میرفتیو سرتو میذاشتی رو شونه ش
جدیدا نوع خندیدنت عوض شده چشماتو اول ریز میکنی بعد میخندی منم دیگه کم مونده با این کارا قورتت بدم
هرکسی هم که ببینی دراز کشیده میریو سرتو میذاری رو بالشش یا سرتو میذاری رو سر یا شکمش
جدیدا هم تا پات به هر آشپزخونه ای وا شه میریو در کابینتو وا میکنیو و لوازم رو میریزی بیرونزورت زیاد شه دیگه در کابینت وا میکنی
دیروزم دیدم به به کفشای ما ولو شده کف سالنقبلا فقط میرفتی و با دستگیره در جاکفشی بازی میکردی اما دیگه میتونی بازش کنی و ...
تو اتاق خوابمون هم که بری چه پیاده چه سواره(با روروکت) کشو های گل میزا و میزآرایش منو میکشی و هر چی توشه رو میریزی کف زمین اگر هم چیزی از بین وسایلا چشمت رو بگیره برمیداری و بعد وارسی روانه دهان مبارک میکنیاین وضعیت واسه میز تی وی هم صادقه!!!!
دیگه یاد گرفتی وقتی داری چیزی میخوری میگم به مامان هم بده اون خوراکیو میاری نزدیک دهنم که منم ازش بخورم.قربون دختر نازم برم که اینقدر سخاوت داره
جدیدا با خودت کلی حرف میزنی من که هیچی نمیفهم .موقع آشپزیم میای تو آشپزخونه و در حالیکه یا چسبیدی به کابینت یا یخچال با خودت حرف میزنی اونم چه حرفی پشت سرهم یه چیزایی میگی نمیدونم چی میگه!!!!
و اما دیشب
دیشب (٥شنبه ٢شهریور٩١)تولد پونه بود کلی خوش گذشت شما هم که با حرف زدنات و سروصدا کردنات کلی دلبری کردی کلی هم میخواستیم ازت عکس بندازیم از بس ول میخوردی زیاد خوب نشد عکسا.خیلی دیشب خوش گذشت پونه و فاطمه لباس تور سفید پوشیده بودن خیلی خوشگل شده بودن.حالا چندتا عکسو میذارم ببینی
چند روز قبل
وسایل تو کشوهای من
اینجا هی میگفتم رومینا منو نگاه کن
اینم کیک تولد
اینم رومینا و باباییش
(داشتی نق میزدی که بری پیش عمه)
ااااای جااااانم.من قربون این خنده های تو بشم
فاطمه هم نیومد با ما عکس بگیرهتا لباس خوشگلشو ببینی