بدون عنوان
سلام به همه.اومدم بگم این فندق من شیطونیاش داره گل میکنه حسابی ما هم که میخوایم دیگه قورتش بدیمخانم خوشگله من دیگه زیاد علاقه ای به ررورک نشون نمیده نیست باعث میشه نتونه زیاد شیطونی کنه واسه همینه اما تا دلتون بخواد هر وقت روروکشو دم دستش میبینه آویزونش میشه و میخواد بره داخلش والا ما که نفهمیدیم این دیگه چه جورشهحالا عکسا رو ببینید شما بگید این چه وضعشه
یهو میبینم اینجوری سوار روروکت شدی
تا میدوم بیام بگیرمت میبینم به این مرحله رسیدی
بعد هم ذوق کارتو میکنی شیطونک
این سری رو گفتم با کمک بابایی که حواسش بهت بود نیوفتی ازت عکس بندازم
البته وقتی بابایی خونه ست بهتره چون حواسش هست ولی وقتی نیست و من هم تو آشپزخونه گرفتار کاروبارم از این کارا میکنی و دو-سه باری هم افتادی خداروشکر که دردت نیومد و با خنده بازم شروع کردی به بالا رفتن.امان از دست تو فندقی تو آشپزخونه هم نمیتونم بیارمت چون میری سراغ کابینتا یا ماشین لباسشویی یا پاهامو محکم میپسبی که نمیتونم تکون بخورم پای اجاق
اما از دیشب
دیشب خاله طیبه و عمو محمد بعدشم خاله راضیه اومدن خونه مون.قربونت برم که چقدر ذوقشونو میکنی البته خاله طیبه و عمو زیاد نموندنو برگشتن خونه ولی خاله راضیه شبو موند و صبح رفت.دیشبم که میخواستم بخوابونمت خاله راضیه پیشم بود و شما اصلا دلت نمیخواست بخوابی بخاطر همین گفتم خاله راضیه فعلا قایم شو تا وروجک بخوابه بعد ...
صبح هم ساعت٩ داشتم شیر میدادم بهت که خاله بیدار شد تا چشمت به خاله افتاد تو هم سریع بلند شدی و خواستی که بری بغل خاله من تلاش کردم بازم بخوابونمت اما فایده نداشت رفتی بغل خاله و هرکاری میکردم بیا پیشم نمیومدی وروجک
دیشب خاله راضیه باهات بازی میکرد و میذاشتت تو سبد اسباب بازیات و بعد هم اومد اسباب بازیاتو ریخت دوروبرت تو هم کلی ذوق میکردی و میخندیدی
من قربون این خنده های تو بشم.جیگرمی