رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

کلی به کارات خندیدم وروجک من(امروز جمعه 12ابان91)

خب وروجک من.بگم امروز چه کارا کردی. طرفای ظهر دیدم داری با جا کفشی ور میری درشو قفل کرده بودم اما کلیدش توش بود بعد که اومدم پیشت دیدم کلیدش تو دستای کوچولوته.نمیدونم چه کاری پیش اومد که یادم رفت کلیدو ازت بگیرم.تا اینکه امشب باز رفتی سراغ جا کفشی اما دیدم کلیدش نیست به خودم گفتم ببینم کجای خونه انداختیش و من باید بگردم پیداش کنم .رفته بودی دستگیره هاشو گرفته بودی تو دستتو و هی میکشیدی که بازش کنی.اومدم بغلت کردمو و گفتم رومینا مامانی کلیدو کجا گذاشتی و تو اتاقا رو گشتم اما نبود.اومدم تو سالن و گذاشتمت پایین و دوروبر مبلا رو گشتم اما بازم نبود .دیدم باز رفتی سراغ جا کفشی بغلت کردم کم اونور تر گذاشتمت پایین و گفتم نرو سمت جا کفشی شیطون مامان....
13 آبان 1391

و چندتا عکس...

سلام وروجک شیطون من .تقریبا٣-٤ هفته پیش گفتم بیام چندتا عکس ازت بندازم بذارم تو وبت. اما مگه میشه؟ تا دوربینو دستم میبینی بدو میای سمتم و تکون میخوری و عکسات خوب نمیشه اصلا.اون روزم دوربین به دست دنبالت بودم اما مگه یه جا وایمیستادی  بهر حال  این شد شروع باز یما دور میز مبل دنبالم بودی که دوربینو ازم بگیری منم ازت فرار میکردم و خب این تعقیب کردنا حکم بازی داشت واست و خوشت اومده بود و میخندیدی و خب تونستم چندتایی ازت عکس بگیرم اما خب بخاطر تکون خوردنات کیفیتشون زیاد خوب نشد ولی بهتر از هیچی بود   جدیدا اگه موبایلم دستت باشه و کسی زنگ بزنه یا اس ام اس بیاد تندی میای و گوشی رو میگیری سمتم که برش دارم.من قربون این کارات بشم ک...
12 آبان 1391

اسم این کاراتو چی بذارم فندقی؟

بدون شرح  اگه گفتید این برگ رو کی جدا کرده؟   اینجا هم تو آشپزخونه.رفتی سراغ سطل برنجی دیروز نزدیک بود سکته کنم.از دست تو  فندقی راستش دیروز برده بودمت تو آشپزخونه.چون داشتم آشپزی میکردم .چون آشپزخونه با یه پله از سالن جدا میشه اومدم یه بالشت گذاشتم جلو در که یه وقت خدای ناکرده با روروک از پله نیوفتی.همینطور که داشتی تو آشپزخونه بازی میکردیو اینور اونور میرفتی منم مشغول آشپزی بودم یهو برگشتم دیدم نیستی بخودم گفته وای رومینا افتاده از پله دویدم سمت سالن در همون لحظه بخودمم میگفتم چرا بالشته تکون نخورده چرا صداش نیومد؟دیدم تو جلو پله تو سالن نیستی برگشتم دیدم رفته بودی پشتم و من ندید...
22 ارديبهشت 1391

شیطنت های امروز رومینا گلی

امروز حسابی شیطونی کردی قربون این شیطونی کردنات بره مامان.وقتی تب داری خیلی بی حوصله میشی .کلاسای فردامو کنسل میکنم که ببرمت دکتر بخاطر این تب کردنات.اما بگم واست از شاهکارهای امروزت،اول اینکه امروز که با روروک آورده بودمت تو آشپزخونه ماشین لباسشویی روشن بود و شما میرفتی کنارش وایمیستادیو و با تعجب نگاه میکردی و هر وقت شروع به تکون دادن لباس ها میکرد دستتو سمتش دراز میکردی امروز رفته بودی کنار عسلی کنار مبل ایستاده بودی و یهو یه صدایی شنیدم اومدم دیدم کنترل رو از روش برداشتی و انداختی زمین و داری نگاش میکنی وقتی هم بهت گفتم چیکار کردی شیطون بلا؟نگام کردی و خندیدی.میخوام بخورمت وقتی اینجوری میخندی کار بعدی امروزتم این بود که گوشیم که...
15 ارديبهشت 1391

شیطونی های رومینا شروع شده دیگه

فربونت برم عزیز دلم، فندق من، این هفته شیطون شده بودی حسابی .الهی من قربون این شیطنتات برم.طبق معمول بخاطر کلاسا جمعه عصر رفتیم شهرستان خونه پدر جون.بگم واست که این چند شب اصلا خوب نمیخوابیدی هر45 مین یا هر 1ساعت بیدار میشدی شنبه ها ویکشنبه ها ساعت 8 کلاس دارم وقتی نصفه شب بیدار میسدی و بهت شیر میدادم و باز میخوابیدی ، ساعتو نگاه میکردم و میدیدم اخ جون هنوز میشه 3-4 ساعتی خوابید ولی خب شما صبح ساعت 7 بیدار میشدی (قربون دختر سحرخیز خودم) دیگه واست بگم که وقتی تو روروکت هستی از این اتاق به اون اتاق میریو و بعضی اوقات هم میری سراغ گل های تو پاسیو مادر جون و میگیری دستتو میکشیو به کتاب هم خیلی علاقه نشون میدی فعلا که دوتا از کتابای مامانو پ...
14 ارديبهشت 1391

اگه گفتین رومینا کجاست؟

مامان قربون این شیطنت هات بشه فندق دوست داشتنی من عمرمن نفس من رو لحافت گذاشته بودم رفته بودم تو آشپزخونه و آغاجون پیشت بود اومدم دیدم داری با لحافت بازی میکنی و رفتی زیرش قایم شدی.قربون این بازی کردنت برم من فندقی ...
29 فروردين 1391