اسم این کاراتو چی بذارم فندقی؟
بدون شرح
اگه گفتید این برگ رو کی جدا کرده؟
اینجا هم تو آشپزخونه.رفتی سراغ سطل برنجی
دیروز نزدیک بود سکته کنم.از دست تو فندقی
راستش دیروز برده بودمت تو آشپزخونه.چون داشتم آشپزی میکردم .چون آشپزخونه با یه پله از سالن جدا میشه اومدم یه بالشت گذاشتم جلو در که یه وقت خدای ناکرده با روروک از پله نیوفتی.همینطور که داشتی تو آشپزخونه بازی میکردیو اینور اونور میرفتی منم مشغول آشپزی بودم یهو برگشتم دیدم نیستی بخودم گفته وای رومینا افتاده از پله دویدم سمت سالن در همون لحظه بخودمم میگفتم چرا بالشته تکون نخورده چرا صداش نیومد؟دیدم تو جلو پله تو سالن نیستی برگشتم دیدم رفته بودی پشتم و من ندیدمت وای نمیدونی اونموقع چقدر خوشحال شدم که اتفاقی نیوفتاده .دویدم بوست کردم خداروشکر کردم بعدم رفتم یه لیوان آب خوردم داشتم از ترس سکته میکردم تا مدتی هم دستام میلرزید .خدا جون مرسی که هیچ اتفاقی نیوفتاد