رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

یه کار جدید از رومینا و غذا خور شدنش در 182مین روز زندگیش

1390/12/28 14:53
1,258 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره دخترم موفق شد!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام خوشگل مامان

دیروز رفتیم بهداشت خدا رو شکر همه چی خوب بود وزن9100گرم قد70 س م دور سرتم 44.(بگید ماشالا...)قطره رو بهت دادن اما بازم یه واکسنتو نداشتن یه واکسن دیگه رو زدن قربون دخترم برم که گریه نکرد مامانی سعی کرد باهات بتزی کنه تا کمتر دردو احساس کنی.خداروشکر که گریه نکردی وگرنه مامانم باهات گریه میکرد فندقم.

اون واکسنتم که نداشتن قرار شد 2-3 فروردین پیگیر شم شاید درمانگاه هفت تیر آورده باشن اگه نشد باز مثل سری قبل باید تو شهرستانای اطراف یا شیراز دنبالش بگردیم

.دیروز بعد از بهداشت رفتیم خونه پدرجون چون قرار بود شب با مادر جون و خاله ها بریم عروسی خاله الهه(دخترخاله مامانی) ظهر که خواستم پوشکتو عوض کنم یهو حواسم پرت شد یهو که برگشتم نگات کردم دیدم وااااااااااااااااااااااای خداا فندق من پاشو کرده تو دهنش .منتظر این صحنه بودم اما فکر نمیکردم به این زودی اخه 3-4 روزی هست که تلاش میکردی انگشتای پاتو برسونی به دهنت و خب دیروز (شنبه 27/12/90 در 182مین روز زندگیت) بالاخره موفق شدی عسل مامان.از ذوق زیادی من یهو ترسیدی قربونت برم.خاله راضیه رو صدا کردم که زودی بیا عکس بگیر.

و خب طرفای غروب هم همگی رفتیم عروسی البته مامان عصر رفت ارایشگاه که البته شما گشنه ت شده بود مادر جوون هم زحمت کشیده بود واست فرنی درست کرده بود و شما درست در 182 مین روز زندگین اولین غذاتو که فرنی بود خوردی ...نوش جونت باش فندق من....که البته مامان اونموقع پیشت نبوده که ازت عکس بگیره اما سری بعدی حتما عکس غذا خوردنتو میذارم عزیزم

تو عروسی هم دختر خوبی بودی و زیاد مامنو اذیت نکردی بجز وقتی گشنه ت میشدو کمی نق میزدی بقیه ساعات اروم بودی و مهمونا رو نگاه میکردی و دلبری میکردی.این اولین عروسی بود که میرفتی و تا حالا این همه ادم رو یه جا ندیده بودی.و خب مامانو ببخش که وقت نکرد ازت عکس بگیره اونجا.موقع شام خوردن هم چون داشتی میز غذا رو نگاه میکردی و هی میخواستی بری سمتش خاله فاطمه(خاله مامانی که عروسی دخترش بود) شما رو بغل کرد تا مامان شامشو بخوره  و بین مهمونا چرخوند و برده بودت پیش عروس داماد و اونجا هم کمی دلبری کرده بودی عزیز من. برای خاله الهه و عمو محمدرضا آرزوی خوشبختی داریم.

اینم عکس پا خوردنت فندق من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ریحانا
28 اسفند 90 16:43
سلام خوبید چه خبر ببخشید دیگه سرم خیلی شلوغه و ریحانه هم از یه طرف شلوغی می کنه رومینا انگشتت چه مزه ایی داره ؟
زن دایی
28 اسفند 90 19:53
سلام ماشاا...به رومینا جون انشاا... همیشه صحیح وسالم باشه . حالا دیگه باید یهش حریر بادام بدی به نظر من عادتش بده به غذای خودتون . یشا پیش سال نو مبارک.
مامان امیرعلی
29 اسفند 90 1:04
آخی .امیر من نشسته پاشو میخورد.خوابیده نمیتونست.ماشالا چه دختر نازی دارین.من بچه یزد شهرستان بافق هستم