بدون عنوان
سلام فندق شیطون مامان که هر روزم ماشالا شیطون تر میشی.یه وقتایی واقعا کم میارم پیشت ماشالا به این همه انرزی.اندر احوالات این روزامون اینه که منو شما دوهفته ست سرماخوردیم هر چی دارو هم میخوریم فایده نداره دوبارم هر کدوممون رفتیم دکتر اما...باز شما خداروشکر کمی بهتر شدی اما من کماکان صدام در نمیاد.باز خوبه کلاسای دو روزم تموم شد و تادوهفته دیگه 5شنبه ها فقط کلاس دارم هم اینکه بیشتر پیش شمام هم اینکه کمتر تو این هوا میرم بیرونو کمتر میخوام نطق بگم سرکلاس.این ترم با اینکه کلاسام فشردگیش کمتر بود ولی بازم اذیت شدی شاید ترم دیگه کلاس نگرفتم تا اول مهر که دوساله بشی حالا ببینم چی پیش میاد.بگذریم.خب از اولین شاهکار هنریت بگم ..اصولا به خودکار مداد علاقه زیاد داری امروز 5/10/91 تو آشپزخونه بودم شما هم کنارم بودی دیدم پیله کردی بغلت کنم منم دستم بند بود تندی چندتا کاغذ و یه خودکار گذاشتم جلوت که با خودکاره مشغول شی اما دیدم برعکس همیشه که شروع میکردی کاغذ و دفترو پاره کردن امروز تو کاغذا خط میکشیدی دیگه دیدم اولین هنر خط خطیته بهتره بذارمش تو وبت بزرگ شدی ببینی چه کشیدی من که سر در نیاوردمخب این روزا زیاد واست شعر میخونم چشم چشم دو ابرو و لیلی لیلی حوضک و یه توپ دارمو ای بچه بی دندونو دیگه هر چی به ذهنم میاد میخونم جدیدا یاد گرفتی میگم رومینا چشمات کو میای و دست میذاری رو چشمای من نمیدونم چرا چشمای منو جای چشمای خودت نشون میدی .حسابی هم بهمون بوس میدی البته وقتی غریبه میبینی و میگیم رویمنا به خاله یا عمو بوس بده نمیدی اما وقتی به خودمون میرسه میگیم رویمنا بوس بده حسابی بوس میدی جیگر مندیشبم حسابی با هم توپ بازی کردیم چقدرم ذوق میکردی قربونت برم
این روزا یهو میبینم میای و خودتو میندازی تو بغل من یا بابایی و چند ثانیه ای بی حرکت همونطوری تو بغلمون میمونی.بگم که هر وقت میریم بیرونو کفش پات میکنم اصلا نمیذاری دستتو بگیریم و میخوای بدو بدو کنی تا بچه هم میبینی که دیگه راهتو کج میکنی سمت اونا.وارد هر مغازه ای هم که بشی اگه خانمه یا آقاهه بات خوشوبش کنه خودمونی میشیو مغازه رو زیرورو میکنی و دیگه بزور باید از اونجا بیاریمت بیرون چند وقتیه که از دست شیطونی های شما صبحا که از خواب پا میشیم دیگه در وسطیو میبندم که فقط بخوای تو سالن و آشپزخونه بچرخی اخه عشق اینی که بری وسایل رو میز آرایش منو برداری یا کشوها رو زیرورو کنی جدیدا هم میری سراغ کیفمو میری سروقت کارتای عابر بانکم.اصلا نمیدونم چه علاقه ای به اونا داری تو ماشینم که باشی کارت عابر بابا رو هر جا دیدیش برمیداریاهان تا یادم نرفته یه کار بد دیگه هم انجام میدی هی میری سراغ تلویزیون و اون دکمه کناریشو که آن و آف هست رو وسط تلویزیون دیدن ما خاموش روشن میکنی.هر چی هم میگیم نکن فایده نداره لجباز تر میشی.اصلا از عمد میری روش کارتم اینجوریه که ما که مشغول تماشا هستیم میریو کنارش وایمیسی و انگشتتو میبری کنارش منتظر میمونی تا من یا بابایی یه چی بهت بگیم که مثلا رویمنا نکن خاموش نکنیا یا مثلا خیز برداریم بیایم اونموقع خاموشش میکنیو خودت فرار میکنی قربون اون پاهای کوچولوت برم که فرار میکنی.هر وقت دلت بخواد بری بیرون میریو پشت در میشینی یا صدای درو بشنوی که بابایی یا آغاجون دارن ماشینشون رو میارت تو حیاط میریو و رو انگشتای پات وایمیسی و مثلا میخوای از شیشه بیرونو نگاه کنی
راستی یادم رفت بگم دومین یلداتم با خاله ها بودیم خیلی خوش گذشت همه مون بودیم خاله راضیه هم از شیراز اومده بود
مثلا اینجوری میای سراغ تلویزیون
اینم اولین شاهکار هنری خانم خانما