بدون عنوان
عزیز مامان،دیروز(٤شنبه ١٦/١/٩١) با بابایی رفتیم و واست تاب تابی خریدیم اخه وقتی دیدیم خونه دایی رحیم وقتی سوار تاب فاطمه شدی خیلی ذوق میکردی تصمیم گرفتیم بخریم واست.البته یه چیز دیگه هم گرفتیم اونم کالسکه ست اخه دیگه ماشالا سنگین شدی و بابایی دیگه خسته میشه وقتی با مامان میاد خرید.دیروز هم وقتی خریدیمش همونجا سوار ماشینت شدیو چقدر ذوق میکردی واسش که فروشنده هم اینو متوجه شد
بعد هم که از خرید برگشتیم با کمک خاله طیبه شروع کردیم به اسباب کشیچند روز تو فکر این بودم که اتاق خودمون رو با اون یکی اتاق عوض کنیم و بالاخره تونستم شروع کنم. دیشب خاله طیبه کمی کمکم کرد ولی چون ساعت١١شروع کردیم زود خوابمون گرفت و صبح خاله طیبه برگشت خونه.و خودم بقیه کارا رو انجام دادم خیلی خسته شدم البته هنوز کمی خرده کارا مونده ولی تقریبا همش انجام شده.
چندتا عکس از تاب تابی کردنت تو ادامه مطلب میذارم فندق من
قربون ذوق کردنت برم که چقدر تاب بازی و دوست داری
قربون این نگاه کردنت برم من