اهای اهای خبردار ...
سلام عزیز دل مامان
.با یه تاخیر میخوام بگم که بالاخره اولین مروارید فندقی من نمایان شد بگم کی بود؟؟؟؟سه شنبه ٦/٤/٩١ بود که عزیز جون داشت بهت غذا میداد هی صدای خوردن یه چی به قاشق رو میشنیدیم اما هر چی نگاه میکردمو دست میزدم چیزی نبود تا اینکه بالاخره روز جمعه کشف کردم این مرواریدو.مبارکت باشه فندق من.تاریخ ثبتشو همون ٣شنبه در نظر میگیرم یعنی در ٢٨٤مین روز زندگیت به روایت تاریخ بالای صفحه وبت میشه ٩ماه و٩روزگی.مبارک باشه عزیز دلم.البته این١هفته خیلی شبا بیقرار شده بودی و همه شبا رو ٤-٥ ساعتیو رو پای من میخوابیدی.ایشالا که واسه بقیه ش اذیت نشی جوجوی من.
و یه خبر دیگه که این روزا ئاری سعی میکنی رو پاهات وایسی به هر تکیه گاهی که رسیدی از منو بابایی گرفته تا مبلو میز و روروکت و...دست میگیری بهشون و رو زانوهات بلند میشیو گاهی هم رو پاهات وایمیسی.من قربون این کارات برم.حالا عکساشو میذارم
و یه کار دیگه که امروز انجام دادی این بود که رفته بودی سراغ گلدون دیفن من ، هی وای من شده بود.راستش همیشه دور وسایل خونه بالش میذارم ولی امروز یادم رفته بود یکی از بالش که بر داشته بودمو برگردونم سرجاش و منم تو آشپزخونه مشغول بودم دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم وااااااااااااااای خدا رومینا خانم رفته سراغ گلدون و کل خاکای گلدون رو با دستان مبارک ریخته رو روروک و فرش.فقط نگاه کردم ببنم یه وقت نخورده باشی که خدا رو شکر به دهنت نزده بودی.
این دیفن بیچاره هم یه بار با دستای کوچولوی تو از جا در اومده باز ما کاشتیمش البته و به زور نگه ش داشتیم