شد 3قدم به جلو(جمعه 10شهریور91)
واااااااااااای خدا شکرت بخاطر این فندق طلایی که به من دادی.همین الان یعنی ٥دقیقه پیش ایستاده بودی و منم اومدم جلوت و گفتم بیا پیش مامان و تشویقت کردم که راه بری و تونستی ٣قدم رو بدون کمک بیای اما قدم چهارمو افتادی.ااااای جااان من.منتظر قدم های بعدیتم خوشگل من جینگلی من
سرگرمی امروزتم این شده که از پله آشپزخونه بری پایین بیای بالا.قربون دخترم برک که دیگه ٤دست و پا میتونه از پله بیاد پایین اما چون یه دونه ست میذارم این کارو کنی و از دور هم خودم مراقبتم
و دو سه روزیه منو صدا میکنی البته وقتی میخوای بغلت کنم و البته کماکان بابا رو بیشتر میگی ناقلا
یه کار دیگه هم چند روز پیش موفق به انجامش شدی،عکسای آویزون شدن از روروکتو یادته؟دو روز پیش دیدم باز رفتی که همین کارو انجام بدی منم کنارت بودمو و مراقبت دیدم کامل رو روروکت ایستادی بعد آروم پای راستتو آوردی بالا گذاشتی رو قسمت بالایی روروکت و بعد هم پای چپ و دستاتو هم گذاشتی اون سمت روروکت که درست قسمت نشستنیش زیر شکمت بود بعد هم یه پاتو گذاشتی داخل و خودتو انداختی توش اما اون یکی پات گیر کرد بالا.کلی با بابایی خندیدیم بهت وروجک شیطون من.
هفته قبل که خونه پدر جون بودیم تو گوشی خاله راضیه یه عکستو دیدم که خودم نداشتمش ازش گرفتم خاله میگفت دوستام از این عکسه خوششون میاد
من قربون این خنده های تو بشم.عمر منی تو