3 ماه و 23 روزگی فندقی من(برابر با 3شنبه20/10/90)
سلام عزیز دل مامان.امروز صبحم مثل همیشه وقتی اومدم سراغت دیدم بیداری و تا مامانو دیدی و وقتی بهت گفتم سلام خوشگل مامان صبحت بخیر یه لبخند خوشگل تحویل مامان دادی و مامان حسابی خستگی شب بیداری های دیشبو فراموش کرد قربونت برم که خیلی قشنگ با اون دهن بی دندونت واسم میخندی
مامانی من یه کم ناراحتم میدونی چرا؟؟دیشب که پیش مادربزرگت(مامان بابایی) بودی همش داشت بهت میگفت بگو بابا بگو بابا...یه کم دلم گرفت چرا این وسط هیچکس مامانو زحمتاشو نمیبینه شب بیداریاشو نمیبینه؟؟دوست دارن اولین چیزی که به زبون بیاری اسم پسر خودشون باشه یعنی اگه بچه دخترشونم بود همین کارو میکردن؟؟!!!!مسلما اون موقع بچه باید تمرین مامان گفتنو میکرد،نه؟؟؟
بیخیال..فقط خواستم باهات دردودل کنم اما حالا میخوام عکسای خوشگل دیروزتو بذارم برو ادامه مطلب ببینشون...هر روز داری شیرینتر میشی فندقی من...دوستت دارم خیلی زیاد
دیروز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدی و کمی باز ی کردی شیر که خوردی حدودای ساعت ١٢ خوابت برد منم راحتتر تونستم برم به کارا برسم اما اول ازت چند تا عکس انداختم
اما بعد از یک ساعت باز بیدارشدی و به رو مامان یه لبخند خوشگل زدی و مامان باز با دوربینش سر رسید
ماشالا همیشه خندونی اما تا مامان میاد از خنده هات عکس بندازه تا دوربینو میبینی فقط به دوربین هاج و واج نگاه میکنی و تلاش من واسه خندیدن دوباره شما بی نتیجه میمونه
مثلا اینجا رو ببین چه با تعجب داری نگاه میکنی
بعدش مشغول بازی کردن با پتوت شدی فندق خانم من
بعد خسته ت شدو شروع کردی به نق نق کردن
اینم قیافه نق نقوت
منم اومدم جغجغه تو دادم دستت کمی اروم شدی
عزیز دلم عاشق این نوع نگاه کردنتم .وقتی اینجوری نگام میکنی بعدشو یهو میخندی واسم
من قربون تو دخمل نازم برم