بدون عنوان
سلام خوشگل مامان.اومدم که بگم دیشب خیلی بلا شده بودی تا ساعت 2 هرکاری میکردم بخوابی نمیشد فقط دوست داشتی بغلت کنیم تا میذاشتیمت زمین بیقراری میکردی بالاخره تونستم بزور بهت شیر بدم که خوابت برد گذاشتمت تو گهواره ت اومدم قطره مو ریختم تو چشمم (آخه چند هفته ای هست که مامان چشماش درده) اومدیم بخوابیم به بابایی گفتم "سعید سروصدا نکنیا،آروم" که بابایی خندید گفت "خانم بیداره" گفتم "برووووووووووووووو" اومدم دیدم بعععععععععععله بیدار بودی باز شیر دادم و و گذاشتمت رو پاهام تا خوابت برد.منم رفتم خوابیدم .......سروصدات که اومد بیدار شدم دیدم هوا روشنه باورم نمیشد اولین باره که داری بیدار میشی ساعت 7 بود و شما 5 ساعتو کامل خوابیده بودی (خداروشکر)باز شیر دادم خوابیدی ...من یه ربع به 9 پاشدم آخه 9:30 وقت بهداشت داشتی باید میرفتیم واکسنای4ماهگیتو میزدی بابا هم ساعت9 اومد هنوز خواب بودی بابایی اومد بیدارت کنه بالا سرت نشست و گفت"رومینا خانم عزیز دل بابا بیدار شو بیدار شو بابایی " شما هم بدون گریه و اخم کمی خودتو کشوقوس دادیو چشاتو وا کردی الهی بمیرم هنوز خوابت میومد چون یه نگاهی بهمون میکردی و باز چشات میرفت اومدم کم کم آماده ت کردم و رفتیم بهداشت قدت 65 وزنت 7500و دورسرت41بود ماشالا همه چی عالی بود بعدهم قطره رو ریختن تو دهنت ولی واکسنتو نداشتن گفتن سر برج به بعد تماس بگیرید شاید اومده باشه ظاهرا کل بوشهر واکسن رو ندارن(اینم از مزایای منطقه محرومه دیگه!!!!!!!) بابایی ما رو رسوند خونه و خودش رفت مامانی هم گذاشتت تو آفتاب کمی آفتابی شی بعد اومدمو شیر دادم شما هم خوابت برد الان که دارم اینا رو مینویسم رو پاهام خوابی عزیز دلم.
عصر میریم خونه مادر جوون .چند روزی اونجا میمونیم آخه این روزای آخر ماه صفر مراسم دارن
راستی جوجو به غیر از پویان چند تا دوست همشهری دیگه هم پیدا کردی ریحانا ،ماهان و سارا ایشالا که دوستای خوبی واسه هم باشید
امروز(26/10/90)