بدون عنوان
خوشگل مامان،نفسم، دیشب به نسبت شبای قبل بهتر خوابیدی اما صبح ساعت ٦:٣٠ که بیدار شدی هرکاری کردم تا باز بخوابی نشد که نشدداشتی واسم میخندیدی و با خودت حرف میزدیمنم که دیدم اینجوری خوابم نمیبره بلند شدم.آوردمت تو سالن گذاشتمت که بازی کنیو من از تو آشپزخونه حواسم بهت باشه صبحانه رو اماده کردم و مشغول ناهار پختن شدم(سابقه نداشت این موقع صبح شروع به ناهار پختن کنم)نیم ساعتی که گذشت شروع کردی بهونه گرفتنفهمیدم که خوابت میاد بهت شیر دادمو گرفتی خوابیدی و مامان رفت به کارا رسیدالان که دارم اینا رو مینویسم ساعت ١٠هه کارام تموم شده و شما خوابی هنوز.و البته مامان هم حسابی خوابش میاداخه دیشب خیلی بد خوابیدم تا٢ خوابم نبرد بعد هم که خوابم برد هر نیم ساعت از خواب میپریدم فکر کنم بخاطر چای دیشب بود اخه دیشب بابایی ساعت ١٠ هوس چای کرد واسش دم کردمو هردومون خوردیم.راستی بهت بگم که چند روزی هست که حسابی هوا سرد شده گفتن سرمای بیسابقه استانه.منم چند روزیه که از خونه بیرون نبردمت که مبادا سرما بخوری
الان که خوابی ازت چندتا عکس انداختم که تو ادامه مطلب واست میذارم فندق من.
خیلی دوستت دارم نفسم
چهارشنبه ٥/١١/٩٠ (٤ماه و ٨ روزگی رومینا)
قربون این خوابیدنت بره مامان.عزیز دل منی تو