رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

بدون عنوان

1390/12/11 12:21
790 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

ما برگشتیم

 

ما برگشتیم خونه.جمعه عصر با رومینا گلی رفته بودیم خونه پدر جون چون شنبه ساعت٨ کلاس داشتم.وای خدا نمیدونید چقدر از کلاس ساعت ٨ بدم میاد تو دوره دانشجوییم هم همیشه دعا میکردم کلاس ساعت ٨ نداشته باشم اما خب حالا دارم اونم شنبه ها.فکرشو کنید شب رومینا خوب نخوابیده و من مجبور بودم یه ساعت یک ساعت بیدار شم حالا صبح ساعت ٧ هم پا شم که حاضر شمو از این حرفا بخدا حالگیریه.بگذریم روز شنبه فندق من اومد دانشگاه.چون من تا ١٢ کلاس داشتم و فندقی از ٧صبح چیزی نخورده بود ساعت٩ که بیدار شده بود مادرجون و خاله طیبه ساعت٩:٤٠ که من کلاسک تموم میشد آوردنش دانشگاه که من تو ماشینی بهش شیر بدم اما این خانم شیطون من مگه شیر میخورد چون مادرجوونو خاله طیبه بامن صحبت میکردن فندق ما هم هی برمیگشت و اونا رو نگاه میکردن بزور دوقطره شیر خورد و ساعت١٠ برگشت خونه.روز یکشنبه هم از ٨تا١١ پیشش نبودم که وقتی برگشتم تا منو دید ،فندقی خودشو از بغل مادر جون سمت من میکشید قربونت برم مامانی که بخاطر شرایط کاریم صبح ها کم میبینیم عزیزم.

دوشنبه سه شنبه و چهارشنبه هم تقریبا به همین منوال گذشت اما بگم که این جوجوی من حسابی شیطون شده جدیدا جیغای بنفش بنفش میکشه و حسابی وراجی میکنه البته هنوز قابل ترجمه نیست قربونش برممممممممممممممممممممممم من

و خب اتفاقای دیگه اینکه خونه پدرجون که بودیم هر عصر که خاله طیبه با ماشین میرفت کمی خریدای مامانو واسش انجام بده منو فندقی هم میرفتیم باهاش اما این جوجوی من ربع ساعت نگذشته تو ماشین خوابش میبرد و من نمیشد که پامو از ماشین بیرون بذارم

دیروز (٤شنبه١٠/١٢/٩٠)ظهر بعد کلاسم که١٢ تموم شد بابایی اومد دنبالمون برگشتیم بوشهر آخه شب قبلش اغاجون(بابای بابایی) زنگید و گفت فردا ناهار بیاید که من حسابی دلم واسه دخترم تنگ شده. و ناهارو خونه آغاجون بودیم عمه صدی هم از پیش خاله اومده بود اونجا کلی تو رو خورد مامانی. و خب دیدیم خانم نوشادی همسایه مون که رفته بودیم دیدنشون از کربلا سوغاتی واست یه هاپو آورده که هاپ هاپ میکنه بانمکه.خاله زری (خاله بابایی) هم رفته بودذن ماموریت از اونجا واست کلی جغجغه و یه لباس خوشگل آورده بود که عکسشو واست میذارم.

بداز ظهر هم منو شما و بابایی رفتیم نمایشگاه تجهیزات خانه مدرن و جهیزیه سروگوشی آب دادیم چیزی که من بخوامو نداشت فقط سه تا قاب عکس گرفتم.و بعدش رفتیم که عکس آتلیه تو بگیرم و گرفتیم البته یادم رفت فایلشو هم بگیرم که امروز میرم ببینم میدن بهم یا نه.

وااااااااااااااااااای چقدر نوشتم.حتما خسته تون شد از خوندن حالا عکسا رو ببینید خسته گیتون در بره

 

این لباسیه که خاله زری زحمت کشیدن .دستشون درد نکنه

این عکسا هم تو نمایشگاه ازت گرفتم فندقی من

 

و اینم عکس آتلیه (اگه بد شده چون از رو عکس،عکس گرفتم)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان ریحانا
11 اسفند 90 0:49
باشه منتظریم
نایسل
11 اسفند 90 15:14
عزیزز دلم مرسی خوم آره ولی من بچه بور خیلی دوس دارممم وقتی عکس بور داد کلی ذوق کردم
نسترن
11 اسفند 90 16:34
وای چقدر عکس اتلیه اش خوشگل شده
اسباب بازی های جدیدش هم مبارکش باشه بد هم جوجوم کلی حرف داره میخواد مامانی از الان واست دردودل کنه


مرسی عزیزم.آره دخملم احتمالا از اون وراجا شه.من که دلم میخواد وراج شه*
خاله نانا
11 اسفند 90 17:47
مامان ترنم کوچولو
11 اسفند 90 17:48
عزیز دلم.دخملی شیطون چه هدیه های خوشملی.دستشون درد نکنه.عسکت خیلی ماه شده خاله.البته از ماهی خودته


مرسی خانمی لطف داری
مامان ریحانا
11 اسفند 90 17:56
سلام
خوش اومدید
شیر خشکم بهش میدی؟
کادوهاشم مبارک ریحانه هم از اون هاپو داره
عکسش خیلی خوردنی شده دختری هم خیلی شبیه باباشه پدر صلواتی



نه خانمی شیرخشک نمیدم.شاید از3-4 روز دیگه غذا دادنو بهش شروع کنم
بابای دوقلوها
12 اسفند 90 6:33
رومینا خوشمله چطورهههههههههه
شیطون بلا شدی یا شیرین عسل؟

انشالله همیشه سالم باشی که بتونی شیطونی کنی. شیرینی بچه به شیطونیاشه

از طرف زینب از طرف زهرا


شیطون شده حسابی...مرسی زهرا و زینب جان
مامان حنا
13 اسفند 90 5:07
عزززیزززز دلم ماشالله هزار ماشالله چه ناز شده دخملمون اسباب بازیاش هم مبارک باشه دست خالش هم درد نکنه که براش هدیه خریده خیلی نازه از طرف من رومینا جونو ببوسید
مامان سارا
13 اسفند 90 11:30
منتظرت بودم رسيدن به خير عزيزم خوش گذشت؟ شيردادن اينجوري رو تجربه كردم اون موقع خيلي سخت بود برام ولي الان كه فكرشو ميكنم دلم براي اون روزها تنگ شده وقتي كه شيرش ميدادم و با اون چشاش نگام ميكرد .با خوندن اين مطلب ياد اون روزها افتادم يادش بخير مبارك باشه سوغاتيها ما هم ديروز رفتيم نمايشگاه و فقط از بيرون نمايشگاه خريد كرديم
مامان الینا
13 اسفند 90 11:57
وای چه عکس خوشگلی البته به خاطر اینه که خودش خوشگله لباس نو مبارک دست خاله زری هم دردنکنه
جشنواره وبلاگ نویسی موج فجر
13 اسفند 90 12:24
سلام ازشماوبلاگ نویس گرامی جهت شرکت در اولین جشنواره وبلاگ نویسی موج فجردعوت بعمل می آید. جوایز : 3 عدد تبلت به 3 وبلاگ نویس برتر جهت اطلاع بیشتر به وب سایت www.bumf.ir مراجعه نمائید.
مامان اميرحسين
13 اسفند 90 15:26
عزيزم نمايشگاه خوب بود به سلامتي كه برگشتين
ندا مامان پویان
13 اسفند 90 19:10
به به رسیدن بخیـــــر آخی! من خوب میدونم که این دخمل چقدر وقتی مامانش کلاسه هم به خودش و هم به مامانش سخت میگذره اما اینها هم یه روز تموم میشه و فندقت بزرگ میشه بسلامتی سعی کن شیر خودتو بهش بدی منم همش شیر خودمو بهش دادم و مشکلی هم پیش نیومد کادوهاش هم مبارک خسته نباشی
محيا كوچولو
14 اسفند 90 16:36
رسيدن بخير، حسابي خوش ميگذره اين جوري روميناي نازنازي
مامان علی
14 اسفند 90 19:08
وای گلم چقدر ناز شدی . کادوهاشم خوشمله
سمانه
16 اسفند 90 23:34
سلام به رومینای خوشگل ناز. عکست خیلی خوشگل شده خاله جون. نینی ما هم تا 1 ماه دیگه به امید خدا بدنیا میاد.
مامان ریحانا
17 اسفند 90 1:44
کجاییییییییییییییییییی
مامان ارمیا
17 اسفند 90 11:55
نانازی من خوب باید شیطونی کنی دیگه. خیلی ماهی. پیشاپیش عیدت هم مبارک.