رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

اندر احوالات من و رومینا و آقای پدر (ماجرای امروز شنبه 24/10/90)

این خانم گلی دیشب حسابی حال ما را(شما بخونید فقط من را) بسیار گرفت. میگی چی شده؟میگم الان... دیشب ١ به خواب ناز رفت ٢ چشمان زیبایش را گشود تا ٢:٣٠ بسی  تلاش میکردم که بفهمانم "مامان بخواب صبح نشده " سرانجام خوابید و ما خوشحال به رختخوابمان بازگشتیم  ٤ باز صدای زیبایش گوشهایم را نوازش داد مجدد تا ٤:٣٠  تلاش قبلی مان را تکرار کردیم چشمان مبارک را که بستیم صدای گریه ش باز گوش فلک را کر کرد نیم نگاهی به ساعت موبایلمان انداختیم  دیدیم بععععله ساعت پنج صبح!! می باشد و بسیار مشعوف شدیم که بسیار خوابیده ایم ! !باز تلاش خود را برای خو...
25 دی 1390

3 ماه و 23 روزگی فندقی من(برابر با 3شنبه20/10/90)

سلام عزیز دل مامان .امروز صبحم مثل همیشه وقتی اومدم سراغت دیدم  بیداری و تا مامانو دیدی و وقتی بهت گفتم سلام خوشگل مامان صبحت بخیر یه لبخند خوشگل تحویل مامان دادی و مامان حسابی خستگی شب بیداری های دیشبو فراموش کرد قربونت برم که خیلی قشنگ با اون دهن بی دندونت واسم میخندی مامانی من یه کم ناراحتم میدونی چرا؟؟دیشب که پیش مادربزرگت(مامان بابایی) بودی همش داشت بهت میگفت بگو بابا بگو بابا...یه کم دلم گرفت چرا این وسط هیچکس مامانو زحمتاشو نمیبینه شب بیداریاشو نمیبینه؟ ؟دوست دارن اولین چیزی که به زبون بیاری اسم پسر خودشون باشه یعنی اگه بچه دخترشونم بود همین کارو میکردن؟؟!!!!مسلما اون موقع بچه باید تمرین مامان گفتنو میکرد،نه؟؟؟ بی...
24 دی 1390

3ماه و 25 روزگی فندقی(22/10/90)

عکسای دیروز(پنجشنبه٢٢/١٠/٩٠برابر با ٣ماه و ٢٥ روزگی جوجو) خانم گلی     قربونت برم یه موقع هایی وقتی داری شیر میخوری دستاتو اینجوری میگیری اینم عکسایه ٣ماه و ٢٥ روزگیت     اینم شاخه گلی که دیروز بابایی واسه مامان گرفته بود مرسی بابایی ...
24 دی 1390

ماجرای 116مین روز زندگی رومینا(3ماه و 21 روز)(برابر با یکشنبه 18/10/90)

  ماجرای امروز رو واست تعریف میکنم فندق خانم من برو ادامه مطلب بقیه شو اونجا واست نوشتم   ... جوجو خانم بذار واست بگم که این بابایی چقدر به مامانی کمک میکنه.. .صبح که هر دومون چشامونو وا میکنیم بابایی نیستش من تنهایی پوشکتو عوض میکنم میشورمت و آرومت که کردم میرم صبحانه میخورمو البته صبحانمو کنار خودت میخورم که اگه بهونه کردی پیشت باشم فندقی من.بعد از صبحانه میرم سراغ ناهار پختن شما رو هم میذارم تو سالن که از اپن ببینمت گاهی اوقات دختر خوبی هستیو اهنگ که میذارم واست ارومیو با خودت بازی میکنی اما گاهی اوقات مثل امروز حسابی بدخلقی میکنیو من باید از هر ترفندی واسه آروم کردنت استفاده کنم امروزم اومدم که از عروسکت که قرم...
24 دی 1390

3 ماه و 24 روزگی رومینا(برابر با4شنبه21/10/90) و هوای لطیف امروز

مامانی امروز هوا خیلی عالی بود، ابری با نم نمای بارون. چون سرد نبود و مناسب شما هم بود بخاطر همین با بابایی تصمیم گرفتیم که بعد از ناهار بریم بیرون.. عکسای امروزو گذاشتم تو ادامه مطلب خوشگلم   اینم رومینا و بابییش که داره میوه نوش جون میکنه اینم رومینا و مامانیش و ....خلیج فارس     و بابایی و رومینا   ...
24 دی 1390

هدیه خاله راضیه به رومینا

عزیز مامان، خاله راضیه واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا از شیراز برگشت. **  خونه پدرجون بودیم که خاله اومد. وقتی از راه رسید بغلت کرد و گفت:" واسه جوجوم هدیه آوردم" بعد هم ازش رونمایی کرد و دیدیم که یه عروسک خوشگله مرسی خاله راضیه ...
23 دی 1390