شیطونی های رومینا شروع شده دیگه
فربونت برم عزیز دلم، فندق من، این هفته شیطون شده بودی حسابی.الهی من قربون این شیطنتات برم.طبق معمول بخاطر کلاسا جمعه عصر رفتیم شهرستان خونه پدر جون.بگم واست که این چند شب اصلا خوب نمیخوابیدی هر45 مین یا هر 1ساعت بیدار میشدی شنبه ها ویکشنبه ها ساعت 8 کلاس دارم وقتی نصفه شب بیدار میسدی و بهت شیر میدادم و باز میخوابیدی ، ساعتو نگاه میکردم و میدیدم اخ جون هنوز میشه 3-4 ساعتی خوابید ولی خب شما صبح ساعت 7 بیدار میشدی (قربون دختر سحرخیز خودم) دیگه واست بگم که وقتی تو روروکت هستی از این اتاق به اون اتاق میریو و بعضی اوقات هم میری سراغ گل های تو پاسیو مادر جون و میگیری دستتو میکشیو
به کتاب هم خیلی علاقه نشون میدی فعلا که دوتا از کتابای مامانو پاره کردی.....
اما یه چیز دیگه امروز رسما دستم اومد که خیلی بابایی میشی،امروز دانشگاه بودم و بابایی اومد اونجا دنبالم بعد که با هم اومدیم خونه پدرجون،وقتی وارد خونه شدیم شما بغل خاله طیبه بودی و من بدو بذو اومدم پیشت و بابایی هم پشت سرم بود وقتی گفتم عزیز مامان بیا بغلم، اصلا نگام نکردیو سرتو برگردوندی سمت بابایی و دستاتو واسه بابایی باز کردی...آح که من چقدر دپرس شدم
پی نوشت: این پست تکمیل شد
اینم عکسایی که تو این هفته ازت انداختم
رومینای کتابخون
قربون این نگاه کردنت برم من
تو نفس منی عسل مامان