یه کار جدید از رومینا(جمعه28مهر91)
امروز عصر برگشتیم بوشهر .منم اومدمو لباسای کثیف رو انداختم لباسشویی.بعد که کار ماشین تموم شد لباسا رو درآوردم گذاشتم سبد که ببرم پهنشون کنم.تو این فاصله داشتم با خاله شبنم حرف میزدم یهو برگشتم دیدم داری دونه دونه لباسا رو از سبد برمیداری و میذاری تو ماشین(اخه من بعد شستن لباسا در ماشین رو ربع ساعتی باز میذارم تا نم داخلش خشک شه)و شما داشتی دونه دونه لباسا رو میذاشتی باز تو ماشین .یعنی اومدم یه ماچت کردم .دلم میخواست قورتت بدم ورجک من.
از کارای خونه پدر جوون هم کمی بگم.دیروز از کلاس برگشته بودم و خیلی خسته بودم کنار مادرجوون نشسته بودم که خواستی از اتاق بری بیرون و چون کمرم درد میکرد و خواستم یه جوری برگردونمت تو اتاق صدات کردم رومینا و وقتی برگشتی نگام کردی سرمو گذاشتم رو پاهای مادر جون تندی خودتو به من رسوندیو خودتو انداختی بغلمو و سرتو گذاشتی رو سینه م و هی سرتو بلند میکردیو مادرجوونو نگاه میکردی ای آی دختره لوس یعنی دیگه حسودیت شده بود؟قربون تو برم منوقتی خاله ملیحه(دخترخاله من)میاد خونه مون زودی میری بغلش و خیلی دوسش داری اونم خیلی دوست داره و هی بات بازی میکنه یه کاری که میکنه و خیلی دوست داری و غش غش میخندی اینه که میاد انگشتشو میزنه بهت بعد تو هم میریو بهش انگشت میزنی اونم بهت میگه دست به من نزن و ازت فرار میکنه و شما هم شروع میکنی دنبالش کردن باز وقتی دست میزنی بهش خاله ملیحه میگه دست به من نزن و....کلی میخندی و ما ها هم از خنده های شیرین تو میخندیم.ایشالا که همیشه گل لبخند رو لبات باشه فندق دوست داشتنی من.خاله طیبه هم که میاد دیگه صدای خنده هاتون تا کوچه هم فکر کنم میره.حسابی میخندونتت و هر وقت خاله اونجاست از بس باهات بازی کرده زودی خوابت میگیره.قربون اون خنده هات بشم من.
این روزا هر وقت گوشی تلفن خونه یا همرا رو دستت میگیری میذاری کنار گوشت(البته واروونه)و میگی اووو (هنوز ل رو نمیتونی بگی)و شروع میکنی به حرف زدن مثلا.من که چیزی از حرفات نمیفهمم.الانم داشتم بهت میگفتم رومینا بیا زنگ بزنیم بابا سعید و گفتم الو بلافاصله دستتو گذاشتی کنار گوشتو گفتی اووو.قربون این کارات بشم من فندقی
امروز بعد از چند روز بابایی رو میدیدی تا چشمت به باباسعید افتاد دستاتو باز کردی که بغلت کنه بعد هم که بابایی خواست بذارتت زمین که بره لباسشو عوض کنه نمیخواستی از بغلش بیای پایین و چسبیده بودی بهش و نگاش میکردی و یه چیزایی میگفتی.یعنی به بابسعید چی میگفتی؟؟؟