بدون عنوان
روز٣شنبه با پدر جون اومدیم بوشهر چون میخواست بخاری گازی بخره از مامان خواست که تو انتخابش کمک کنه منو شما و خاله طیبه با پدرجون اومدیم بوشهر.اما بگم از شیطنتهای شما تو مغازه که میرفتی و انگشتتو میزدی به خانم فروشنده یه بابائه با دخترش هم اومده بود رفتی پیش دخترکوچولوئه و انگشتتو بهش زدی (این روش شماست واسه اینکه یکیو متوجه خودت کنی)اما دخترکوچولوئه رفت پیش باباش ایستاد.اما بازم از تلاش دست برنداشتیو حسابی کل مغازه رو گشتی واسه خودت و میرفتیو به اجاق گازا و سینک ها دست میزدی و از بین بخاری ها هم رد میشدی و میرفتی سمت دیگه و چقدرم از این کار خوشت اومده بود شیطونک.حالا عکساشو واست میذارم
از ماجرای امشبت(٥شنبه٢اذر٩١)هم بگم که من با خاله شبنم مشغول چت بودیم دیدم صدای یه آقائه از تلفن میاد اومدم میبینم بععععله خانم رفته گوشی تلفنو برداشته و یه شماره گرفته بعدم زده رو آیفون اون اقای پشت خط هم جواب داده و هی میگه الو الو بفرمایید که شما هم داشتی واسه خودت مثلا حرف میزدی تا اومدم اقائه قطع کرد.امان از دست تو وروجک.کمی که گذشت دیدم نیستی پیشم تو آشپزخونه ، اومدم میبینم رفتی سبدی که لباسا رو میذارم توشو میبرم پهن میکنم رو برداشتی و نشستی توش اومدمو ازت عکس گرفتم طبق معمول که هروقت دوربینو میبینی دستم میخوای بیای سمتم خواستی از سبد بیای بیرون دیدی گیرکردی آخه سبده یه کم تنگ بود واست.
الان یادم اومد که چند وقت پیش هم یه شماره دیگه گرفته بودی که چون کنارم بودیو صدای اونور خط رو شنیدم گوشیو ازت گرفتم دیدم یه خانمه ست داره میگه شما با سامانه ارتباط دولت و مردم تماس گرفته اید لطفا پیغام خود را بگذارید.گوشیو قطع کردم بعد نگاه کردم دیدم شماره ١١١١ رو گرفته بودی
اینم عکسای امشبت