رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

1سال و 3ماهگی و 11روزگی

سلام فندق خانم خوشگل من.اومدم بگم که کلاسای مامانی دیگه تموم شد.هوراااااااااااا اما بگم از کارات این روزا شعره چشم چشم دو ابرو واست زیاد میخونم تا شروع میکنم به خوندن دستتو میذاری رو بینیت حالا نمیدونم چرا رو بینیت حتی یه برگه گذاشتمو همینطور که این شعرو میخوندم یه شکلک با دو چشم و دو ابرو و بینی و دهان کشیدم و تا شروع بخوندن کردم دیدم دستتو باز گذاشتی رو بینیت واقعا عجیبه ها امروز غروب داشتم کابینتا رو کمی وسایلشون رو جابجا میکردم که جایه یه سری چیزا رو کنم حالا فکر کن من نشستم جلودر کابینت اونوقت شما میای و با زور اون سر فندقیتو از کنار سر من میاری داخل کابینت که ببینی چه خبره بعدم منو هل میدی که خودت بیای بری تو کابینت اخه من نمیدونم وروج...
9 دی 1391

بدون عنوان

سلام فندق شیطون مامان که هر روزم ماشالا شیطون تر میشی.یه وقتایی واقعا کم میارم پیشت ماشالا به این همه انرزی. اندر احوالات این روزامون اینه که منو شما دوهفته ست سرماخوردیم هر چی دارو هم میخوریم فایده نداره دوبارم هر کدوممون رفتیم دکتر اما... باز شما خداروشکر کمی بهتر شدی اما من کماکان صدام در نمیاد.باز خوبه کلاسای دو روزم تموم شد و تادوهفته دیگه 5شنبه ها فقط کلاس دارم هم اینکه بیشتر پیش شمام هم اینکه کمتر تو این هوا میرم بیرونو کمتر میخوام نطق بگم سرکلاس.این ترم با اینکه کلاسام فشردگیش کمتر بود ولی بازم اذیت شدی شاید ترم دیگه کلاس نگرفتم تا اول مهر که دوساله بشی حالا ببینم چی پیش میاد.بگذریم.خب از اولین شاهکار هنریت بگم ..اصولا به خودکار مداد...
5 دی 1391

کتلت و نون سنگک

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش. برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم. پدرم می گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت … دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می ...
4 دی 1391

ی کم بخندیم

  با اینکه کپی پیسته ولی بامزه ن برید ادامه مطلب بخونیدشون   پسر داییم بعد از 10 سال از آمریکا اومده نشستیم داریم حرف میزنیم حرف شده از گرونی و قیمت دلار مامانم میپرسه: دلار الان تو آمریکا چنده؟؟؟ - - - - - - - - - - - - - - - - پسرا 18 مـــاه میــرن خـــدمت اندازه ی 14 سال خاطره تعریف میکنن !! همشونــم قهـــــرمان پادگــان بودن! - - - - - - - - - - - - - - - - ما اگه یه خونه با 10 تا اتاق هم داشته باشیم، این 4 تا اعضای خونواده ی ما یه طوری خودشون رو تو خونه پخش میکنن که توی هیچ نقطه ای از خونه نشه تنها باشی !! یعنی بارسلونا هم این طوری از فضاهای خالی زمین استفاده نمی کنه !! - - - - - - ...
4 دی 1391

15ماهگی فندقی

سلام خوشگل و ملوسک من.١٥ماهگیت مبارک عزیزم.این روزا حسابی منو شما سرما خوردیم امروز که نوبت بهداشت داشتی وقت دکتر هم گرفتم که ببرمت دکتر.اول رفتیم بهداشت و قد و وزن ودرو سرتو اندازه گرفتن خدا رو شکر همه چی عالی بود اونجا هم که شیطونی میکردی و تو اتاق پزشک و اتاق مامایی سرک میکشیدی و میرفتی کنار مامانایه نی نی ها وایمیستادی نگاشون میکردی.قدت٨٠بود وزنت٤٠٠/١١و دورسرت٥/٤٧.ماشالا همه چی خوب بود.بعدشم رفتیم دکتر .گلوت عفونت کرده و دکتر دارو نوشت واست خودمم رفتم دکتر و واسه منم دارو نوشت .خیلی بهونه گیر شدی این روزا ایشالا زودی خوب شی عسلم. بعدا نوشت: چند دقیقه پیش رفتم لباسا رو که بیرون پهن کرده بودمو خشک شده بودو آوردم تو گذاشتم رو تخت که بع...
26 آذر 1391

بدون عنوان

سلام فندق مامان.هر روز کارای با مزه ت بیشتر میشه و من بیشتر دوست دارم بخورمت وروجک.چند شب پیش بابایی جلو تی وی دراز کشیده بود و شما هم داشتی واسه خودت اون اطراف میچرخیدی یهو دیدم رفتی خودتو انداختی رو بابای و سرتو گذاشتی رو سینه ش گفتم این دختره چقدر خودشو لوس میکنه اصلا توجهی نکردی و به لوس کردن خودت ادامه دادی سه شب پیش خونه بابا حاجی بودیم و من اون شب حالم خوش نبود و دراز کشیده بودم نزدیکای ساعت١١شب بود و پتو و تشکتو اورده بودم که کم کم بخوابونمت دیدم پتو برداشتی و کمی دنبال خودت کشیدیو بعد هم کشون کشون اوردی انداختی رو من یعنی میخواستم درسته قورتت بدما وروجک. پریشب(خونه بابا حاجی) من رفته بودم کاری انجام بدم تو یکی از اتا...
24 آذر 1391

خانم حسابدار

بدون شرح از رومینا و ماشین حساب باباحاجی قربون تو بشم که زیر لبت خراش برداشت و کلی خوون اومدو گریه کردی رفته بودی تو اتاق خاله سمیرا و کنار قفسه کتاباش ایستاده بودی داشتی با کتاباش ور میرفتی نمیدونم یهو چی شد که افتادی و گریه کردی و اومدم بغلت کردم دیدم دهنت پر خون شده اومدم تندی دهنتو شستم و یخ گذاشتم تا خونش بند بیاد بعد دیدم که لب داخلیتم کمی بریده اونو فکر کنم دندونت خورده بود بهش اما خراش بیرونی رو هر چی قفسه کتابا وارسی کردم چیزی که بتونه خراش داده باشه رو پیدا نکردم.از اون ور هم خاله سمیرا که دهن خونی تو رو دید یهو از حال رفت یعنی یه اوضاعی شده بودا ...
17 آذر 1391

حاج خانم

سلام فسقل خانم من.مامانی فدای تو بشه که سرماخوردگیت طولانی شده و الان چند روزه که بینیت کیپ شده و بسختی نفس میکشی.خدا روشکر تب و گلو درد و اینا نداری فقط ابریزش بینیه.فردا میخوام یه بار دیگه ببرمت دکتر.اما بگم از حاج خانم خودم که روز 3شنبه که از کلاس برگشتم از پله های خونه مادرجون که اومدم بالا خواستی که بغلت کنم و بعدم مقنعه مو زدی بالا و... من مقنعه مو در آوردم و شما هم کمی بعد اونو برداشتی که بذاری سرت دیدم خودت دوست داری گفتم رومینا بده مامان تا سرت کنه اروم نشستی و من مقنعه رو سرت کردم بامزه شده بودی ازت چندتا عکس انداختم اما از بس وول میخوردی زیاد خوب نشد ولی خب واسه یادگاری بد نیست تا ببینم درآینده قیافه مدرسه ایت وقتی مقنعه سر میکنی ...
17 آذر 1391