رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

4ماه و 28 روزگی فندق ناز من(برابر با3شنبه25بهمن90)

عزیزدل مامان،امروز مامانی کمی  خونه تکونی کرد آخه از شنبه کلاسام شروع میشه و تا4شنبه کلاس دارم.قربونت برم که قراره تنهات بذارم اما گفتم طوری کلاسامو بذارن که بعد از هر کلاسم وقت داشته باشم بیام خونه پدر جون بهت سر بزنم.همینجا از مادرجون(مامانم)تشکر میکنم که قراره مواظبت باشه.قرار شده هر وقت بهونه گرفتی خاله طیبه شما رو بیاره دانشگاه که من به دانشجوها استراحت بدم و بیام شما فندقی رو ببینم.از امروز بگم که حسابی مبلا تو فضای خونه این ور و اون ور شدن که یه مدل جدید بچینمشون اما بعد از3-4مدل چیدن آخرشم به این نتیجه رسیدم که همون مدل قبلی جالبتر و قشنگتره.میخوایم فردا مجدد بریم خونه پدر جون.چندتا عکس خوشگل ازت انداختم بدو برو ببینشون فندق...
26 بهمن 1390

چه خوش گذشت دیروز

مامانی،فندق من،نفس من،دیروز ظهر که بابایی برگشت خونه بعد از اینکه ناهار خوردیم بابایی گفت امروز هوا خوبه و آفتابی،بریم بیرون؟؟؟؟منم که عاشق بیرون رفتن زودی به تنت لباس کردمو راه افتادیم عکسا رو تو ادامه مطلب ببین هستی من،عاشقتم   تو ماشین خوابت برد عزیز دلم     عاشق این عکسم .عجب صحنه ای شده!!!!   به نظرتون پدر و دختر دارن به چی نگاه میکنن؟؟؟؟؟؟؟         ...
20 بهمن 1390

و باز هم رز سرخی برای من

ممنون بابای رومینا زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صبحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبک تر از نسیم از بنفشه زار باغچه تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با همان سکوت شرمگین با همان ترانه ها و عطرها بهترین هر چه بود و هست بهترین هر چه هست و بود در بنفشه زار چشم تو من ز ب...
6 بهمن 1390

بدون عنوان

خوشگل مامان،نفسم، دیشب به نسبت شبای قبل بهتر خوابیدی اما صبح ساعت ٦:٣٠ که بیدار شدی هرکاری کردم تا باز بخوابی نشد که نشد داشتی واسم میخندیدی و با خودت حرف میزدی منم که دیدم اینجوری خوابم نمیبره بلند شدم.آوردمت تو سالن گذاشتمت که بازی کنی و من از تو آشپزخونه حواسم بهت باشه صبحانه رو اماده کردم و مشغول ناهار پختن شدم (سابقه نداشت این موقع صبح شروع به ناهار پختن کنم)نیم ساعتی که گذشت شروع کردی بهونه گرفتن فهمیدم که خوابت میاد بهت شیر دادم و گرفتی خوابیدی و مامان رفت به کارا رسید الان که دارم اینا رو مینویسم ساعت ١٠هه کارام تموم شده و شما خوابی هنوز.و البته مامان هم حسابی خوابش میاد اخه دیشب خیلی بد خوابیدم تا٢ خوابم نبرد بعد هم که خوابم بر...
5 بهمن 1390

رومینای 4 ماه و 7 روزه

عسل مامان عکسای امروزت (سه شنبه ٤/١١/٩٠) رو گذاشتم تو ادامه مطلب     اینجا گذاشتمت رو شکم.بهتر از قبل میتونستی سرتو بالا بگیری عزیز دل مامان   اینجا هم بابایی داشت باهات بازی میکرد و شما هم واسش میخندیدی و جیغ میکشیدی مامان قربون این خنده های خوشگلت بره.عاشقتم فندق من ...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان.اومدم که بگم دیشب خیلی بلا شده بودی تا ساعت 2 هرکاری میکردم بخوابی نمیشد فقط دوست داشتی بغلت کنیم تا میذاشتیمت زمین بیقراری میکردی بالاخره تونستم بزور بهت شیر بدم که خوابت برد گذاشتمت تو گهواره ت اومدم قطره مو ریختم تو چشمم (آخه چند هفته ای هست که مامان چشماش درده) اومدیم بخوابیم به بابایی گفتم "سعید سروصدا نکنیا،آروم" که بابایی خندید گفت "خانم بیداره" گفتم "برووووووووووووووو" اومدم دیدم بعععععععععععله بیدار بودی باز شیر دادم و و گذاشتمت رو پاهام تا خوابت برد.منم رفتم خوابیدم .......سروصدات که اومد بیدار شدم دیدم هوا روشنه باورم نمیشد اولین باره که داری بیدار میشی ساعت 7 بود و شما 5 ساعتو کامل خوابیده بودی (خداروشکر)باز ش...
26 دی 1390

اندر احوالات من و رومینا و آقای پدر (ماجرای امروز شنبه 24/10/90)

این خانم گلی دیشب حسابی حال ما را(شما بخونید فقط من را) بسیار گرفت. میگی چی شده؟میگم الان... دیشب ١ به خواب ناز رفت ٢ چشمان زیبایش را گشود تا ٢:٣٠ بسی  تلاش میکردم که بفهمانم "مامان بخواب صبح نشده " سرانجام خوابید و ما خوشحال به رختخوابمان بازگشتیم  ٤ باز صدای زیبایش گوشهایم را نوازش داد مجدد تا ٤:٣٠  تلاش قبلی مان را تکرار کردیم چشمان مبارک را که بستیم صدای گریه ش باز گوش فلک را کر کرد نیم نگاهی به ساعت موبایلمان انداختیم  دیدیم بععععله ساعت پنج صبح!! می باشد و بسیار مشعوف شدیم که بسیار خوابیده ایم ! !باز تلاش خود را برای خو...
25 دی 1390

3 ماه و 23 روزگی فندقی من(برابر با 3شنبه20/10/90)

سلام عزیز دل مامان .امروز صبحم مثل همیشه وقتی اومدم سراغت دیدم  بیداری و تا مامانو دیدی و وقتی بهت گفتم سلام خوشگل مامان صبحت بخیر یه لبخند خوشگل تحویل مامان دادی و مامان حسابی خستگی شب بیداری های دیشبو فراموش کرد قربونت برم که خیلی قشنگ با اون دهن بی دندونت واسم میخندی مامانی من یه کم ناراحتم میدونی چرا؟؟دیشب که پیش مادربزرگت(مامان بابایی) بودی همش داشت بهت میگفت بگو بابا بگو بابا...یه کم دلم گرفت چرا این وسط هیچکس مامانو زحمتاشو نمیبینه شب بیداریاشو نمیبینه؟ ؟دوست دارن اولین چیزی که به زبون بیاری اسم پسر خودشون باشه یعنی اگه بچه دخترشونم بود همین کارو میکردن؟؟!!!!مسلما اون موقع بچه باید تمرین مامان گفتنو میکرد،نه؟؟؟ بی...
24 دی 1390

3ماه و 25 روزگی فندقی(22/10/90)

عکسای دیروز(پنجشنبه٢٢/١٠/٩٠برابر با ٣ماه و ٢٥ روزگی جوجو) خانم گلی     قربونت برم یه موقع هایی وقتی داری شیر میخوری دستاتو اینجوری میگیری اینم عکسایه ٣ماه و ٢٥ روزگیت     اینم شاخه گلی که دیروز بابایی واسه مامان گرفته بود مرسی بابایی ...
24 دی 1390